این سکوت و این تنهایی نیاز من در لحظه های دلتنگیست!
یک لحظه در یاد تو نبودن ،محال است ، بیهودگیست!
شب می رسد و همه جا تاریک ، در تاریکی گم نمیشوم منتظر روشنایی مینشینم!
بین تاریکی و روشنایی فاصله ی دوریست ، از آن دور دستها نوریست که می تابد
ولی درخشان نیست!
پنجره را میبندم تا نا امیدی به درونم نیاید، انگار زندانی لحظه های تنهایی ام ،
انگار باید رو به دیوار خیره شد تا نتوان همه جا را دید!
سردرگم و بی قرارم ، نشستن معنایی ندارد، باید قدم زد و به تو اندیشید!
نه سازی مینوازد و نه قلبی می تپد ،حتی صدای تپشهای قلب خود را نیز نمیشنوم
دلتنگی مثل حصاری اطراف قلبم را پوشانده است !
به عشق نمی اندیشم ، تنها به تو مینگرم گرچه تو را نمیبینم!
وجود عشق را نمیخواهم ، تنها تو را در میان خود میگیرم ، گرچه در کنارم نیستی!
عشق را حقیر میدانم و تو را سرچشمه ی عشق ، با تو درد دل میکنم ،
گرچه پاسخی نمیشنوم!
و باور میکنم که در این سکوت و تاریکی گم شده ام و روشنایی را نخواهم دید !
بر دلتنگی هایم افزوده میشود و پنجره را باز میکنم ، صدای سازی را میشنوم
که قلبم را آرام میکند ،همان سازی که تو در زیر تک درختی نشسته ای و می نوازی!
10685 بازدید
12 بازدید امروز
6 بازدید دیروز
20 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian